لطف حق

دلش میخواست با زبان لطیف شعر هم با او سخن گوید این زبان لطافت خاصی دارد که دل را هوایی میکند.

یکی از دوستانش را که ذوق ادبی سرشار داشت به كمك طلبید و او از گنجینه ادب پارسی چند شعر زیبا در اختیارش گذاشت به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست.....

هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم که میکشی تو ز عبد فراری خود ناز...!

گفت: مناجات میخواهم میخواهم لذت مناجات با او را با شعر زمزمه کنم؛ دوستش :گفت بیا با سنایی همراه شو ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی / تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی / بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی / نتوان شبه تو گفتن که تو در و هم نیایی همه عزّی و جلالی، همه علمی و یقینی همه نوری و سروری همه جودی و جزایی / همه غیبی تو بدانی

همه عیبی تر پوشی / همه بیشی ،تو بگاهی همه کمی تو فرایی احد ليس كمثله، صمد ليس له ضد لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی...

پرسید: ساده تر از این هم گفته اند؟

گفت: بسیار زبان ما زبان شعر است و بیشتر افراد ذوق شعر دارند و زمزمه می کنند.

همچون این شعر: تا هوای تو را به سردارم / دل ز دیگزنگار بردارم عشق تو لحظه لحظه میجوشد کاین همه در جهان اثر دارم هر اثر از محبت تو بود با تو من این همه ثمر دارم / من به ذکرت همیشه مشغولم در زبان شعر چون شگر دارم تو ز من آگهی و خود دانم دوستم داری و خبر دارم میشوم شب به یاد تو بیدار بر زبان ذکر تا سحر دارم خالق و رازقم تو می باشی/ غیر تو مالکی مگر دارم؟! از تو باشد تمام هستیها این یقین را یسی زبر دارم از تو روحم روان بود در جسم از تو بینایی بصر دارم / لطف خود را زمن مگیرای دوست / هر کجا من به تو نظر دارم / خسته گشتم ز سختی دوران / قصد رفتن به یک سفر دارم / سفری تا رضای خالق خویش که از او این همه اثر دارم ...

یکی از زیباترین اشعار در بیان مهربانی خدا را برایم معرفی کن

گفت: شعر لطف حق را از پروین اعتصامی بخوان من ابیاتی از آن را میآورم اما کاملش را جستجو کن و لذت ببر مادر موسی چو موسی را به نیل در فکند از گفته رب جلیل خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کای فرزند خرد بیگناه اگر فراموشت کند

 لطف خدای چون روی این کشتی بی ناخدای / وحی آمد کاین چه فکر باطل است ؟ / رهرو ما اینک اندر منزل است ما گرفتیم آنچه را انداختی دست حق را دیدی و نشناختی؟ ا در توتنها عشق و مهر مادری است / شیوه ما عدل و بنده پروری است... / به که برگردی بما بسپاریش کی تو از ما دوست تر میداریش ؟... امر دادم باد را کان شیر خوار / گیرد از دریا گذارد در کنار سنگ را گفتم بزیرش نرم شو / برف را گفتم که آب گرم شو / صبح را گفتم برویش خنده کن انور را گفتم دلش را زنده کن الاله را گفتم که نزدیکش بروی / ژاله را گفتم که رخسارش بشوی خار را گفتم که خلخالش مکن / مار را گفتم که طفلک را مزن رنج را گفتم که صبرش اندک است اشک را گفتم مکاهش کودک است اگرگ را گفتم تن خردش مدر / دزد را گفتم گلوبندش مبر... آنکه با نمرود این احسان کند ظلم کی با موسی عمران کند؟! این سخن پروین نه از روی هوی است هر کجا نوری است از انوار خداست...

تماس با ما

آدرس:

خیابان شریعتی سه راه طالقانی پلاک ۱۷۳ مؤسسه گل های یاس

شماره تماس:

۰۲۱۷۷۵۳۹۲۹۹ - ۰۲۱۷۷۶۵۷۸۶۵

ایمیل:

moassesegolha@gmail.com

نماد اعتماد

جستوجو