چرا غرور؟

 

چرا غرور؟

این پسرخاله از آن پسرخاله ها بود که از زمین و زمان طلبکار بود! از همه ایراد میگرفت و به همه حتی به دین و خدا هم انتقاد داشت. خودش را فهمیده تر از همه می شمرد؛ چون وضع مادی خوبی هم داشت افراد پایین تر از خود را حقیر می شمرده به همه امرونهی میکرد . جثه ای قوی داشت و با زور بازو مخالفان خود را منکوب میکرد و بعضی را  با قلدری از حقشان محروم می ساخت برای خود فرعون کوچکی بود... مادرش اما از کارهای او غصه میخورد و هرچه نصیحتش میکرد او با پوزخند جواب میداد و با او هم درشتی میکرد حکایت او همان حکایت سعدی بود که : وقتی به جهل جوانی ، بانگ بر مادر زدم. دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟ چه خوش گفت : زالی به فرزند خویش / چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن / اگر از عهد خردیت یاد آمدی/ که بیچاره بودی در آغوش من /نکردی در این روز بر من جفا / که تو شیر مردی و من پیرزن ....

روزی به مجلس ترحیمی رفت ،واعظ از قضا او را شناخت و بحث را به آفت غرور و خود فراموشی کشاند و گفت: ما انسانها گاهی فراموش میکنیم که هستیم و از کجا آمده ایم و به کجا می رویم مگر ما روزی همان خاک نبودیم و خدا نفرمود: او همان کسی است که شما را از خاکی ،آفرید سپس از نطفه ای ، آنگاه از علقه ای و بعد شما را به صورت کودکی بر می آورد تا به کمال قوت خود برسید و تا سالمند شوید و از میان شما کسی است که مرگ پیش رس می یابد و تا بالاخره به مدتی که مقرر است برسید و امید که در اندیشه فرو روید..... (سوره غافر 67)

واعظ ادامه داد: آری سرنوشت این مرحوم در انتظار ما هم هست که با چند تکه پارچه در گور شویم و دوباره خاک گردیم. آیا سزاست ما که اول و آخرمان خاک است مغرور باشیم و بر دیگران تفاخر کنیم و زور گوییم؟ ای انسان چه چیز تو را نسبت به پروردگار بخشنده ات که تو را آفرید مغرور ساخت...؟ يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم الذي خلقك ...؟"(سوره انفطار7-6)

او از این سخنان پندی نگرفت و بر روش خود باقی بود تا این که به یك بیماری سخت دچار شد و در بستر افتاد و روز به روز ضعیف تر شد و پزشکان نیز جوابش کردند؛ پوست و استخوان شده بود و کسی باور نمیکرد او همان پیلتن مغرور باشد. حالا کودکی نیز میتوانست روی سینه او بایستد و او توان کنار زدن نداشت. گوش او اما میشنید گفته بود ترجمه قرآن را برایش بیاورند و او به آیات گوش میداد : بگو اوست خدایی که شما را از نیستی به هستی آورد و دو گوش و چشم (شنوا و بینا) و دل (هوشیار) به شما عطا کرد تا شکر نعمتش گویید حال آنکه بسیار کم از نعمتهایش شکرگزاری میکنی. آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان ساختیم و سپس بر استخوان ها گوشت پوشانیدیم ( و پیکری کامل کردیم) پس از آن با دمیدن روح خلقتی دیگرش انشا نمودیم؛ آفرین بر قدرت کامل خدای که بهترین آفرینندگان است......(سوره مومنون14)

پدر و مادر از غصه او مردند همسرش نیز از او جدا شد. مدتی برادرش با فداکاری از او نگهداری کرد، اما يك سکنه مغزی قسمتی از بدن او را فلج نمود و برادرش ناچار او را به آسایشگاه كهريزك ،فرستاد دو فرزند جوانش هم گاهی به ا به او سر میزدند اما کاری از دستشان ساخته نبود. روزی که برادرش مرحوم شد در بهشت زهرا بیمار نحیفی را روی ویلچر دیدم که نشناختم گفتند هم اوست صورتش بر اثر سکته عوض شده بود و نمی توانست حرف بزند سلام و احوالپرسی کردم و برایش آرزوی سلامتی نمودم وضعیت او خود بهترین درس برای من و امثال من بود با دیدن امثال او به یاد همان آیه مشهور باشیم و به خود یادآوری کنیم یا ایها الانسان، ما غرك بربك الكريم ...؟

 

تماس با ما

آدرس:

خیابان شریعتی سه راه طالقانی پلاک ۱۷۳ مؤسسه گل های یاس

شماره تماس:

۰۲۱۷۷۵۳۹۲۹۹ - ۰۲۱۷۷۶۵۷۸۶۵

ایمیل:

moassesegolha@gmail.com

نماد اعتماد

جستوجو